سریال و پچ و کرک نرم افزار ( فقط نرم افزار فول ورژن + ترجمه فارسی )

سریال و پچ کرک نرم افزار Patch Crack Serial Full Version Software Reg Key

سریال و پچ و کرک نرم افزار ( فقط نرم افزار فول ورژن + ترجمه فارسی )

سریال و پچ کرک نرم افزار Patch Crack Serial Full Version Software Reg Key

عاقبت دخالت دیگران در کار نزدیکانشان

با سلام

خدمت دوستان و کاربران گرامی

این داستان برای چند روز قبل در یکی از روستاهای بین بابل و قائمشهر اتفاق افتاده که میگن تلویزیون نشون داد که یک دختر و پسری 1 سالی همدیگه رو می خواستن پدر و مادر دختره هم راضی بودن که دایی دختر خانوم اونا را از تصمیمشون منصرف میکنه و همه دیگه راضی به این وصلت نمیشن حالا به روایتی میگن پسره معتاد به کراک هم بوده پسره میاد با یک تفنگ دو لول در یک شبی به خونه اونا و تفنگ رو دوشش گذاشته بود و مثل اینکه 2 یا 3 ساعت باخانواده دختر خانوم حرف زده اونا هم قبول نکردن و نمیدونم چی میشه که اول با یک گلوله پدره رو میزنه مادره میاد دختره را فراری بده قایمش می کنه تو کُمد و زنگ میزنه برای دایی دختره مادر زنه را با دو گلوله میکشه و دایی دختر خانوم زنگ در رو میزنه در که باز میشه دایی دختر خانوم را هم میکشه و موقع اینکه مأمورین انتظامی سر میرسن به پسره به دختر خانوم میگه اینا را کشتم تا عذاب وجدان بگیری بعدش پسره خودش را کشت به نقل از آقایان : حاج عباسعلی گرزین و شعبان حسین پور  

داستان هایی درباره عارف و مرتاز

داستان هایی درباره عارف و مرتاز
یک روز مرتازی رفته بود جایی که علامه طباطبایی سخنرانی می کرد که مرتاز هنگام دیدن سخنرانی علامه سرش را بالا و پائین می کرد و عمامه علامه طباطبایی هی بالا و پائین می رفت همه در حیرت بودن که داستان چیه بعد از سخنرانی علامه طباطبایی هم مانند مرتاز سرش را بالا و پائین می کرد که با این کار نفس مرتاز را بالا و پائین می کرد
==============================================
یک روز دیگه علامه طباطبایی و شهید مطهری پیش مرتازی رفتن و مرتاز به ایشان گفته بود من کاری می کنم که هیچکس نمی تواند انجامش دهد اگر کاری که من می کنم را شما انجام بدید من مسلمان می شوم یک نگاهی به شهید مطهری انداخت و شهید مطهری را از وسط به 2 نیم کرد و شهید مطهری بعد از اینکه به حالت قبل در آمدند دست و پاهایشان می لرزید علامه به شهید مطهری فرمودند شما چند لحظه بیروش باش بعد از چند لحظه شهید مطهری صدای جیغی شنیدند که رفتند از علامه پرسیدن چه شده بود علامه فرمودند او شما را دو قسمت کرد ما هم او را 40 تیکه کردیم ( به نقل از حجت الاسلام درزی ) سخنران هیئتمون 
چند قرن پیش حضرت خضر نبی ( ع ) روی آب راه می رفتند حالا دیوید کاپرفیلد یا بقیه اومدن روی آب راه میره!!!

این داستان مربوط به دکتر حسابی و فزندانشان است

این داستان از حاج مهدی روشن نقل میشه 
این داستان مربوط به دکتر حسابی و فزندانشان است
یک روز فردی که انگار فرزند استاد شهید مرتضی مطهری بودن و پسر دکتر حسابی در اتاقی در حال درس خواندن بودن که گربه ای آمد و حی میو میو می کرد و با صدایش نمی گذاشت آنان در سکوت درسشان را با هم بخوانند که پسر دکتر حسابی گفت خواهر من می داند چه طوری این گربه را آرام کند چون از دست من غذا نمی خورد و خواهر را صدا زد و خواهر با ذره ای غذا دادن به گربه و کشیدن آن به اتاقی گربه را حبس کرد
هنگامی که پدرشان آمد گفتند پدر ما امروز گربه را با غذا دادن و کشاندن آن به اتاقی حبس کردیم
پدر در جواب به خواهر گفت :
آن حیوان به تو اعتماد کرده بود و گرنه از دست برادرت غذا می گرفت
تو صداقتت را با دروغگویی عوض کردی

خدا ما را خیلی دوست داره

با سلام
امروز با یک فرد موفق به نام آقای تقی یوسفی مهندس مکانیک آشنا شدم که ایشان با ما برخورد خوبی داشتن
که از تجربیات خود برای ما می گفتند
که من انقدر شکست خوردم که راه شکست دادن رو یاد گرفتم
1 - خدا مارو خیلی دوست داره و اگه چیزی که به نفع ما نیست را از ما سلب می کنه
داستانش :
1 - روزی من و فریقم در راه رفتن به منزل بودیم که ماشین گیر نیاوردیم یک وانت مزدا ایستاده بود که مسیر مورد نظر ما را می رفت و ما گفتیم ما حداقل پشت وانتش سوار کنه اون بدون اعتنا به ما سرش انداخت و رفت من و رفیقم گفتیم چاره چیه بریم آژانس بگیریم و بریم که وقتی ماشین گرفتیم و رفتیم در راه به صحنه ای برخوردیم که یک نیسان با همون وانت مزدایی که می خواستیم پشتش بشینیم برخورد کرده و و مزدا واژگون شد و ما وقتی اون صحنه رو دیدیم خدا را واقعاً شکر کردیم چون اگه ما پشت وانت بودیم 100% کشته می شدیم

2 - یک روزی سوار تاکسی بودم و در عوض پول من راننده 200 تومانی پاره به من داد که من روم نشد به راننده بگم که این پولو عوض کنه و پیش خودم گفتم این پول را رفتم خونه بندازم تو صندوق صدقه که اگه من به صاحب پول ناسزا نگفتم مطمئنن یکی دیگه این پولو بگیره ناسزا میگه و روز بعد یک مسافر دیگه با من سوار خودرویی شدیم که راننده گفتم من از شما پول نمی گیرم ( اینم جواب اون 200 تومانی پاره که تو صندوق انداختم )

خدایا به داده و ندادت شکر